۱۴۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۱۷

که می برد به سوی دوستان سلام غریبان
که می برد به سوی خان و مان پیام غریبان

نسیم باد صبا! نزد یار ما گذری کن
به دوستان قدیمی رسان سلام غریبان

به وقت شام من خسته زار زار بگریم
که گریه بیشتر آرد نماز شام غریبان

زمانه هر نفسم شربتی دگر دهد از غم
که جای شربت ناکامی ست کام غریبان

مرا به غربت اگر روز تیره است عجب نیست
که آفتاب نتابد فراز بام غریبان

ز تاب غربت و غم موج خون به اوج برآید
به پیش دیده من گر برند نام غریبان

جلال دارد امید وصال یار و ندارد
امید آن که برآرد زمانه کام غریبان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.