۱۵۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۳۱

چند خوری خون دلم، چیست ترا با دل من؟
چند کشم جور و ستم، وا دل من وا دل من

زلف تو دل می طلبد از من بیدل به چه روی
غمزه غارتگر تو بُرْد به یغما دل من

خسته دل غم زده ام تنگ تر است از دهنت
تا دهن تنگ ترا کرد تمنّا دل من

خیل خیالت چو کند بر دل غمدیده گذر
دامن گوهر دهدش دیده دریا دل من

تا نرسد چشم بدان آتش رخسار ترا
بادِ سپندی بر آن عارض زیبا دل من

هر شکن از زلف تو شد مسکن و مأوای دلی
بسته زلف سیهت نیست به تنها دل من

شیشه صاف است دلم سنگ سیاه است دلت
فرق ببین چند بود از دل تو تا دل من

گر چه به نادیدن من هست شکیبا دل تو
لیک به نادیدن تو نیست شکیبا دل من

منع کنندم که جلال از پی دل چند روی
باز گذارید مرا بهر خدا با دل من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۳۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.