۱۳۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۳۵

درد ما دوری درمان برنتابد بیش ازین
پشت طاقت بار هجران بر نتابد بیش ازین

هیچ زلفی بار دلها برنگیرد بیش از آن
هیچ جانی درد جانان بر نتابد بیش ازین

من که وصلش رانده ام در هجر تا کی داردم
سلطنت ورزیده زندان برنتابد بیش ازین

هر که عمری رانده باشد کامی اندر دولتی
محنت حال پریشان برنتابد بیش ازین

ما به بویی از نسیم زلف جانان مانده ایم
هستی ما منّت جان برنتابد بیش ازین

من همی بارم سرشک و عقل می گوید مکن
عالم از خاک است و طوفان برنتابد بیش ازین

دود هم روزی برآید از گریبان جلال
کآتش اندر زیردامان بر نتابد بیش ازین
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۳۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۳۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.