۱۸۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۴۳

ای بی سببی ز بنده برگشته
واندر پی صحبتی دگر گشته

گم شد دلم آه تا کجا شد
آن سوخته غریب سرگشته

ای بس که دلم به جست و جوی او
ماننده باد در به در گشته

گر موج برآورد سرشک من
بینی مه و آفتاب سرگشته

بشکفت ز دیده لاله ها ما را
از بس که رخ تو در نظر گشته

خضر است هنوز خطّ تو او را
از آب حیات آبخور گشته

گر یار ز در درآیدم ناگه
باز آید باز بخت سرگشته

ای در غم لعل گوهرافشانت
رخساره سیم من چو زر گشته

گشته ست سیاه زلف هندویت
از بس که به آفتاب درگشته

هرچند حدیث ما دراز آمد
پیش دهن تو مختصر گشته

از آه جلال ناگهان بینی
نُه طاق سپهر جمله درگشته
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۴۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.