۱۴۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۴۹

ای ز نور رخت افتاده به شک پروانه
شمع رخسار ترا شمع فلک پروانه

قدسیان باز گرفتند ز رویت شمعی
جور فرّاش شد آن را و ملک پروانه

شمع رخسار تو یک نوبت اگر شعله زدی
بگرفتی ز سما تا به سمک پروانه

کار دل راست کن ای دوست به یک پروانه
کار شمعی نشود راست به یک پروانه

شمع بنهاده و پروانه شده مایل تو
گویی افتاد ز روی تو به شک پروانه

پیش آن چهره نباشد عجب ای شمع اگر
کند از صفحه دل مهر تو حک پروانه

شمع آتش شد و آتش محک عاشق از آنک
می زند قلب دل خود به محک پروانه

شمع دولت بفروزد دگر اقبال جلال
گر دهد لعل تو او را به نمک پروانه
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۴۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۵۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.