۱۷۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۵۳

جانا! تو سوز و درد دل ما ندیده ای
از ما سؤال کن که تو اینها ندیده ای

بر های های گرم و دم سرد ما مخند
طفلی و گرم و سرد جهان را ندیده ای

از سرّ عشق بی خبری عیب ما مکن
ما غرقه گشته ایم و تو دریا ندیده ای

راهی ست راه عشق و تو آن ره نرفته ای
ملکی ست ملک ما که تو آنجا ندیده ای

ای سست عهدِ سخت دل! از من بپرس حال
تو سخت و سست بیشتر از ما ندیده ای

گیرم که حال با تو بگویم ترا چه غم
تو درد دل شنیده ای، امّا ندیده ای

ای آن که وصف سرو سهی می کنی همه
معلوم شد که آن قد و بالا ندیده ای

معذوری ار ملامت وامق همی کنی
زیرا که حُسن چهره عذرا ندیده ای

گر جان به پای دوست فشانم عجب مدار
تو جان فشانی مردم شیدا ندیده ای

بیداری جلال چه دانی که در فراق
روزی درازی شب یلدا ندیده ای
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۵۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۵۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.