۱۵۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۵۴

من کی ام ، بر آستانت خسته بیچاره ای
عاشقی سرگشته ای از خان و مان آواره ای

نیست دلجویی که جوید خاطر دلخسته ای
نیست دمسازی که سازد چاره بیچاره ای

چشم خونبارم اگر بر کوه خون افشان کند
لاله خونین بروید از دل هر خاره ای

گر شکنج زلف عنبربار بگشایی ز هم
صد دل گم گشته یابی بسته بر هر تاره ای

بخت آنم نیست کز نزدیک بینم روی تو
می کنم از دور در صنع خدا نظّاره ای

آنکه رخسارش چو گل رنگین بود کی غم خورد
گر به خوناب جگر رنگین شود رخساره ای

سوخت صد جان شعله عشق تو چون جان جلال
زان که بتوان سوخت صد خرمن به آتش پاره ای
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۵۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۵۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.