۱۹۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۵۵

ای ز چشمان تو در دیده بختم خوابی
وز سر زلف تو در رشته جانم تابی

خنک آن باد که از خاک درت برخیزد
برزند چون بوزد آتش جان را آبی

ای ز نوش لب تو چشمه حیوان جامی
وی ز گلزار رخت روضه رضوان نامی

کی دلی جان ببرد از سر زلف تو چو هست
هر سر موی تو در حلق دلی قلاّبی

دل عشّاق و سر زلف و بناگوش تو هست
کاروانی و شب تیره و خوش مهتابی

پرتو عارض تو از خم ابرویت هست
همچو قندیل فروزان ز خم محرابی

بی تکلّف شب تاریک جهان روز شود
نیم شب گر ز جمال تو در افتد تابی

نیست اسباب وصال تو مهیّا و خوشا
دولتی را که مهیّاست همه اسبابی

ای جلال! اشک ببار از غم اگر دل ریشی
خنک آن ریش که از وی بچکد خونابی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۵۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۵۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.