۱۵۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۶۹

ای چشم و دهان تو به هم خواب و خیالی
روی تو و ابروی تو بدری و هلالی

آن زلف تو بر روی تو دیوی ست پریزاد
یا نی که به هم بر شده نوری و ظلالی

تا سوختگان ناله برآرند چو بلبل
یک ره بنما همچو گل از پرده جمالی

دی باد صبا حال سر زلف تو می گفت
بیچاره دل افتاد از آن حال به حالی

ای باد! بگو حال من خسته بر دوست
گر زان که ترا هست درین پرده مجالی

کان عاشق دلسوخته در هجر تو بگداخت
در وی بنمانده ست اثر جز که خیالی

تا خود چه بلا خواست ز بالای تو گویی
بر عالمیان رای خداوند تعالی

ای مه! بنما چهره که روزم به شب آمد
کآن روز که بی تو گذرد هست چو سالی

شد نیست به یکبار جلال از خود اگر بود
بر خاطرت از هستی او گرد ملالی

عمرش به زوال آید و هرگز نپذیرد
در خاطر او آتش عشق تو زوالی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۶۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۷۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.