هوش مصنوعی: شاعر از داشتن دلی نیکو و عاقل می‌گوید که مانند شمع روشنایی‌بخش بود. ناگهان دلبری را می‌بیند که دلش را می‌رباید و او را بی‌دل و درمانده رها می‌کند. شاعر از این درد و رنج می‌نالد و از جلال می‌خواهد که طمع را از دلش بردارد، چرا که عشق دریایی بی‌کران است.
رده سنی: 16+ متن دارای مفاهیم عمیق عاشقانه و عرفانی است که درک آن‌ها به بلوغ فکری و تجربه‌ی زندگی نیاز دارد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و نمادهای پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد.

شمارهٔ ۲۷۱

سرگذشتی بشنو از من داشتم وقتی دلی
نیک رایی، مقبلی، دانش پرستی، عاقلی

دستگیرم بود همچون عقل در هر حالتی
روشنایی بخش همچون شمع در هر محفلی

از قضا ناگاه دیدم دلبری در رهگذار
راستی را من ندیدم آنچنان آب و گلی

غمزه مستش به شوخی کرد غارت دل ز من
خود نشد جز بی دلی زان دلفریبم حاصلی

او برفت و دل ببرد و من بماندم مستمند
در جهان هرگز کسی دیده ست ازین سان مشکلی

وین زمان عمری ست تا آن دل برفت از پیش من
کو دل من کو دل من وا دل من وا دلی

ای جلال! از دل طمع بردار کاو شد غرق عشق
زان که این دریای بی پایان ندارد ساحلی
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۷۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.