۲۱۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵

ز هر جانب که آن سرو روان خندان شود پیدا
ز شور عاشقان از هر طرف افغان شود پیدا

نمک می‌ریزد از موج تبسم بر دل ریشم
لب او هر کجا چون پسته خندان شود پیدا

ز یک انداز چشمی کشتی عمرم تباه آمد
که می‌گفت از نگاهی این قدر طوفان شود پیدا

به یاد لعل میگون تو در خون جگر ما را
به دور دیده چندین خوشه مرجان شود پیدا

بده تن در قضا، آمادهٔ تیغ شهادت شو
چو آن نامهربان با خنجر مژگان شود پیدا

کند دریانشین آب حسرت اهل محشر را
اگر قصاب با این دیدهٔ گریان شود پیدا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.