۲۳۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۲

گر شود آن شوخ با من مهربان دارم عجب
گر کند از یک نگاهم قصد جان دارم عجب

آتشی کز عشق آن بدخو به جان دارم چو شمع
گر نسوزد مغزم اندر استخوان دارم عجب

از هدف دائم خدنگ صاف بیرون می‌رود
نگذرد گر تیر آه از آسمان دارم عجب

آنچه از داغ جدایی می‌کشم شب تا به صبح
گر به روز من نگرید کهکشان دارم عجب

غمزه‌اش با تیغ زهر آلود چون پیدا شود
می‌دهد قصاب اگر دل را امان دارم عجب
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.