۲۲۳ بار خوانده شده
هر کجا عکس جمال یار میافتد در آب
گویی از گلشن گل بیخار میافتد در آب
باز میدارد ز رفتن بحر را حیرت مگر
سایه آن سرو خوشرفتار میافتد در آب
یک نگاهی کن که میگردد صدف را آب دل
عکس این بادام تا از بار میافتد در آب
جوش دریا ماهیان را سوخت از حسرت مگر
پرتویی زآن آتشین رخسار میافتد در آب
خوشه مرجان چو بید واژگون آشفته شد
سایه زلفش ز بس بسیار میافتد در آب
ابر تا بگذشت از دریای آن گلزار حسن
قطره چون گلگوشه دستار میافتد در آب
دید تا قصاب چشمش را دلش در خون نشست
شد چو طوفان، ناخدا ناچار میافتد در آب
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
گویی از گلشن گل بیخار میافتد در آب
باز میدارد ز رفتن بحر را حیرت مگر
سایه آن سرو خوشرفتار میافتد در آب
یک نگاهی کن که میگردد صدف را آب دل
عکس این بادام تا از بار میافتد در آب
جوش دریا ماهیان را سوخت از حسرت مگر
پرتویی زآن آتشین رخسار میافتد در آب
خوشه مرجان چو بید واژگون آشفته شد
سایه زلفش ز بس بسیار میافتد در آب
ابر تا بگذشت از دریای آن گلزار حسن
قطره چون گلگوشه دستار میافتد در آب
دید تا قصاب چشمش را دلش در خون نشست
شد چو طوفان، ناخدا ناچار میافتد در آب
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.