۲۲۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۲

برده دل از من پری‌رویی نمی‌گویم که کیست
شوخ چشمی طفل بدخویی نمی‌گویم که کیست

داده از زهر آب، بی رحمی، فرنگی زاده‌ای
بهر قتلم تیغ ابرویی نمی‌گویم که کیست

همچو خال گوشه چشمش دلم افتاده است
در قفای طرفه آهویی نمی گویم که کیست

تا به صبح امشب دماغم را پریشان کرده بود
عطر زلف عنبرین بویی نمی‌گویم که کیست

دارد آن سبز ملیح کافر بیدادگر
کنج لعلش خال هندویی نمی‌گویم که کیست

عاقبت قصاب قربان خواهدت کردن کسی
عید قربان در سر کویی نمی‌گویم که کیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.