۲۰۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۸

چرخ از آن روزی که سرگردانی خود دیده است
راستی با دشمن و با دوست کین ورزیده است

پیش چشم اهل استغنا دو روزی بیش نیست
دستگاهی را که نه افلاک بر خود چیده است

سربلندی‌ها در آواز سبکباری بود
نیست بیجا سرو اگر بر خویشتن بالیده است

تا به روز حشر در زندان اسیر بند باد
گردنی کز طوق فرمان تو سر پیچیده است

گر چکد از پنجه مژگان ز حسرت دور نیست
پیش رخسار تو دل چون موم آتش دیده است

خوار چون مینای خالی در نظرها می‌شود
هرکه در بزم محبت یک‌نفس خندیده است

در رهش قصاب بر هر جانبی کردم نگاه
بسملی دیدم که پا تا سر به خون غلطیده است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.