۱۵۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۵

عجب مدار گرم دل ز دیدگان بچکد
ز شوق تیغ تو خون گردد آن زمان بچکد

چو وصف نازکی عارضت کنم دائم
به لب نیامده حرف از سر زبان بچکد

حدیث لعل لبت گر کنم عجب نبود
که از حلاوت آن شهدم از بیان بچکد

ز بس شکسته به دل ناوک تو، نزدیک است
به جای اشک ز چشمم سر سنان بچکد

اگر نگاه تو را با حساب بفشارند
ز نوک هر مژه‌ات صد هزار جان بچکد

به دیده‌ام چو نهی پای آن‌قدر بفشار
که اشگم از مژه با ریزه‌استخوان بچکد

ز سوز آه تو قصاب وقت آن شده است
که خون ز ابر در این زیر آسمان بچکد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.