۲۱۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۱

خورشید تف از عارض تابان تو دارد
مه روشنی از شمع شبستان تو دارد

تمکین و سرافرازی و رعنایی و خوبی
سرو سهی از قدّ خرامان تو دارد

خود را ز حشم کم ز سلیمان نشمارد
آن مور که ره بر شکرستان تو دارد

آفاق ز رخ کرده منوّر گل خورشید
پیداست که رنگی ز گلستان تو دارد

هنگام تبسّم ز غزل‌خوانی بلبل
رمزی است که گل از لب خندان تو دارد

گر طعنه زند بر چمن خلد عجب نیست
آن دل که گل غنچه پیکان تو دارد

برکش ز میان تیغ و به قصاب نظر کن
چون گردن تسلیم به فرمان تو دارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.