۱۹۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۷

درشتی از مزاج سخت‌طینت کم نمی‌گردد
کنی چندان که نرم الماس را مرهم نمی‌گردد

به تن زینت‌پرستان را گر از هستی نمی‌باشد
سفالین کوزه زردار جام جم نمی‌گردد

ز اسباب جهان بگذر که گر عیسی است در گیتی
به بند سوزنی تا هست صاحب‌دل نمی‌گردد

به غیر از زور بازوی قناعت در همه عالم
کس دیگر حریف خواهش آدم نمی‌گردد

چه طرح میهمانی با جهان می‌افکنی؟ غافل
سپهر بی‌مروت با کسی همدم نمی‌گردد

شبی می‌کرد خونم در دل و می‌گفت زاستغنا
نه بیند این زمین تا شبنمی خرم نمی‌گردد

دگر چیزی است شرط آدمیت در جهان ورنه
کسی از چشم و گوش و دست و پا آدم نمی‌گردد

میان عاشق و معشوق سرّی هست پنهانی
بدین سرّ آنکه از سر نگذرد محرم نمی‌گردد

ز گردش‌های چرخ واژگون قصاب دانستم
که هرگز بر مراد هیچ‌کس یک دم نمی‌گردد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.