۲۰۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۰

نه دل جدا ز تو بیدادگر توانم کرد
نه من اراده کار دگر توانم کرد

بساخته است نه کار مرا چنان دوری
که رو به سوی دیار دگر توانم کرد

ز خاک پای تو اکسیر در نظر دارم
عجب نباشد اگر خاک زر توانم کرد

ز بی‌وفایی دهر آن‌قدر امان خواهم
که پیش تیغ تو جان را سپر توانم کرد

شمار پنبه داغت فتاده از دستم
از این حساب کجا سر به در توانم کرد

ز ضعف نیست مرا روح در بدن قصاب
چه احتمال که از خود سفر توانم کرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.