هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از عشق و وابستگی شدید به معشوق سخن می‌گوید و بیان می‌کند که نه می‌تواند دل از او جدا کند و نه اراده‌ای برای تغییر دارد. او از دوری معشوق رنج می‌برد و احساس می‌کند که این دوری او را از هر کار دیگری بازمی‌دارد. شاعر حتی حاضر است جان خود را فدای معشوق کند و از بی‌وفایی دنیا شکایت دارد. در نهایت، او از ناتوانی خود در فرار از این عشق سخن می‌گوید.
رده سنی: 16+ مفاهیم عمیق عاشقانه و استفاده از استعاره‌های پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از مضامین مانند فداکاری و اندوه نیاز به بلوغ عاطفی دارد.

شمارهٔ ۱۴۰

نه دل جدا ز تو بیدادگر توانم کرد
نه من اراده کار دگر توانم کرد

بساخته است نه کار مرا چنان دوری
که رو به سوی دیار دگر توانم کرد

ز خاک پای تو اکسیر در نظر دارم
عجب نباشد اگر خاک زر توانم کرد

ز بی‌وفایی دهر آن‌قدر امان خواهم
که پیش تیغ تو جان را سپر توانم کرد

شمار پنبه داغت فتاده از دستم
از این حساب کجا سر به در توانم کرد

ز ضعف نیست مرا روح در بدن قصاب
چه احتمال که از خود سفر توانم کرد
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۶
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.