۱۹۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۲

بیا که بی گل رویت دلم قرار ندارد
کسی به غیر تو در خاطرم گذار ندارد

چو ماه یک‌شبه زرد و ضعیف در نظر آید
چو هاله هرکه تو را تنگ در کنار ندارد

هزار حیف که دیرآشنا و سست‌وفایی
وگرنه چون تو گلی باغ روزگار ندارد

ز خلف وعده‌ات ای مه چنین به من شده ظاهر
که وعده‌های تو چون عمر اعتبار ندارد

کدام وقت که قصاب تا به صبح شب هجر
چو شمع دیده سوزان و اشگبار ندارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.