۱۷۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۳

به چشم عبرت اوضاع جهان گر، دیدنی دارد
به روز خویشتن چون صبح هم خندیدنی دارد

ز نقش نرد نتوان جمع کردن خاطر خود را
چو چیدی مهره را آن‌قدر هم برچیدنی دارد

توکل گرچه در کار است اما از پی روزی
به سر مانند سنگ آسیا گردیدنی دارد

شد از نادیدن روی تو جسمم چون هلال آخر
به قربان تو هر کاهیدنی بالیدنی دارد

نگردد هر کسی آگاه از ایمای ابرویش
زبان ترک‌تاز غمزه هم فهمیدنی دارد

چو دور خوشه دیدم دانه را، معلوم گردیدم
که هر جمعیتی آخر زهم پاشیدنی دارد

غمش تا همدم من گشت در شب‌های تنهایی
جدا هر استخوانم همچو نی نالیدنی دارد

نباشد دور، اگر قصاب جوید از رخت دوری
چو آتش دید مو بر خویشتن پیچیدنی دارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.