۱۷۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۰

بتی دارم به حسن از کافرستان کافرستان‌تر
زبان از لعل و لعل از شکّرستان شکّرستان‌تر

رخش چون مهر اما پاره‌ای از مهر تابان‌تر
دو ابرو ماه عید اما ز ماه اندک نمایان‌تر

گذارش بر ره دل‌ها فتد گر از قضا روزی
درآید مست ناز از رخشِ همت گرم‌جولان‌تر

به قصد عاشقان چون لاله گلگون کرد عارض را
گلستان جهان گریده از حسنش گلستان‌تر

چو بر من رفت عکس عارضش در عین بیتابی
شدم در دیدنش یک پیرهن زآیینه حیران‌تر

ز جا برخاستم بگرفتم از شادی عنانش را
چو دیدم هست امروز آن بت از هر روز مستان‌تر

به مژگان برد دست غمزه و رو کرد بر جانم
که خونم را ز خون دیگران ریزد نمایان‌تر

شدم تسلیم تا آب شهادت نوشم از تیغش
پشیمان بود شد یکباره زین احسان پشیمان‌تر

فرو باریدم آب حسرت از چشمِ تر و گفتم
که هرگز من ندیدم از تو یاری سست‌پیمان‌تر

پس آنگه گفت شعری چند می‌خواهم بیان سازی
که گردم در تبسم اندکی از پسته خندان‌تر

مرا آمد به خاطر یک غزل در شأن حسن او
بگفتم بشنو ای رخسارت از خورشید تابان‌تر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.