۳۱۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۱

ندیدم چون تو شوخ از سرکشی برگشته‌مژگان‌تر
ندیدم از تو آشوب جهانی نامسلمان‌تر

ز بهر آنکه ریزی بر زمین خون اسیران را
شوی از چشم مست خویشتن هر روز مستان‌تر

خرام از قد و قد از ناز و ناز از جلوه زیباتر
نگاه از چشم و چشم از طور و طور از شیوه فتان‌تر

بیان کردم حدیث دوری و شرح شب هجران
پریشان کرد زلف و گفت از زلفم پریشان‌تر

ز بهر پیشکش جان بر کف دست آمدم سویش
چو دیدم ابروی خون‌ریزش از شمشیر برّان‌تر

چو بشنید از غزل را از ره مهر و وفا سویم
تبسم کرد و گفت ای خانه از ویرانه ویران‌تر

تو گر قصاب خواهی سبز بستان محبت را
بباید کرد پیدا دیده‌ای از ابر گریان‌تر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.