۱۷۷ بار خوانده شده
مهی دارم که هرگه پرده بردارد ز رخسارش
رود خورشید در زیر نقاب از شرم دیدارش
بتی غارتگر هوشی ز قد با سرو همدوشی
ز لب چون غنچه خاموشی که کس نشنیده گفتارش
فرنگی طفل بیباکی به قصد دین و ادراکی
ز زلف افکنده فتراکی که عالم شد گرفتارش
ز دل بیرحم صیادی ز درس دانش استادی
ز قامت سرو آزادی که حق باشد نگهدارش
به تیره غمزه دلدوزی به رخ شمع شبافروزی
به غبغب صبح نوروزی که گلریزان بود کارش
سراپا کافرستانی ز پا تا سر گلستانی
که گلچین هوس هرگز نچیده گل ز گلزارش
مریض عشق او را درد افزون میشود دائم
به در کی جان برد قصاب هرکس گشت بیمارش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
رود خورشید در زیر نقاب از شرم دیدارش
بتی غارتگر هوشی ز قد با سرو همدوشی
ز لب چون غنچه خاموشی که کس نشنیده گفتارش
فرنگی طفل بیباکی به قصد دین و ادراکی
ز زلف افکنده فتراکی که عالم شد گرفتارش
ز دل بیرحم صیادی ز درس دانش استادی
ز قامت سرو آزادی که حق باشد نگهدارش
به تیره غمزه دلدوزی به رخ شمع شبافروزی
به غبغب صبح نوروزی که گلریزان بود کارش
سراپا کافرستانی ز پا تا سر گلستانی
که گلچین هوس هرگز نچیده گل ز گلزارش
مریض عشق او را درد افزون میشود دائم
به در کی جان برد قصاب هرکس گشت بیمارش
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.