هوش مصنوعی: این شعر بیانگر درد و رنج شاعر از بند نفس اماره و جور روزگار است. او از قفس وجود خود می‌نالد و آرزوی پرواز و آزادی دارد. شاعر به صدف و گوهر تشبیه شده که قدر خود را نمی‌داند و از دست نفس کافر خود در عذاب است. در نهایت، او از جور دنیا به تنگ آمده و تصمیم می‌گیرد درد دل خود را به دادگری بسپارد.
رده سنی: 16+ مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی موجود در شعر برای درک و تجربه نیاز به بلوغ فکری دارد. همچنین، استفاده از استعاره‌های پیچیده و مفاهیم انتزاعی ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر دشوار باشد.

شمارهٔ ۱۸۴

به پاسبانی یک قطره آب گوهر خویش
به هر دو دست نگهدار چون صدف سر خویش

خوش آن زمان که به قصد هوای کشور خویش
گهی برون ز شکاف قفس کنم سر خویش

نشد نشاط نصیبم چو صید دام شدم
مگر به وقت طپیدن به هم زنم پر خویش

گهی بداد ز دستم گهی بدرد از پا
چه‌ها نمی‌کشم از دست نفس کافر خویش

رود چو خامه سرش یک قلم به باد فنا
قدم هرآنکه گذارد برون ز مسطر خویش

عجب مبین که سر ما به آسمان ساید
از آنکه داغ تو را کرده‌ایم افسر خویش

تو قدر دل چه شناسی که در محیط، صدف
چه احتمال که داند بهای گوهر خویش

ز جور دهر به تنگ آمدم بسی قصاب
بریم درددل خویش را به داور خویش
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۸
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.