۱۷۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۱۵

غم از آیینه خاطر زدودم تا شدم عاشق
در دولت به روی خود گشودم تا شدم عاشق

نبودم تا به درد و داغ همدم در عدم بودم
پدید آمد در این عالم وجودم تا شدم عاشق

برون بردم ز چوگان محبت داغ جانان را
ز دل گوی سعادت را ربودم تا شدم عاشق

در این گلشن پی تعظیم تا آن دل‌ربا برخواست
به رنگ بید مجنون در سجودم تا شدم عاشق

ز یک نظّاره‌اش نقد دو عالم را ز کف دادم
عیان از آستین شد دست جودم تا شدم عاشق

به بازار جنون قصاب بردم شیشه دل را
به سنگ امتحانش آزمودم تا شدم عاشق
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.