۱۷۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۳۲

به عشق تو گر سر نبازم چه سازم
به داغ غمت گر نسازم چه سازم

دل و دین و هستی شده سد راهم
گر این هر سه یکسر نبازم چه سازم

برآورده تیغی که خونم بریزد
بر آن دست و خنجر ننازم چه سازم

به من بسته ره خصم بی‌رحم اگر جان
در این کهنه شش‌در نبازم چه سازم

چو درمان قصاب درد تو باشد
به درد تو یکسر نسازم چه سازم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۳۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.