۱۵۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۳۳

تا خون خویش در ره جانانه ریختیم
آبی به پای آن بت فرزانه ریختیم

کردیم ظرف دیده لبالب ز خون دل
این باده را ز ظرف به پیمانه ریختیم

دادیم جای مهر تو را در زمین دل
تخمی به خاک این ده ویرانه ریختیم

اندوه و داغ و درد و غم و آتش فراق
کردیم جمع و در دل دیوانه ریختیم

قصاب آب اشگ ندامت نداشت سود
چندان که پیش محرم و بیگانه ریختیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۳۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۳۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.