۱۴۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۳۷

زآتش عشق تو در هرجا که مأوا می‌کنم
همچو بوی عود خود را زود رسوا می‌کنم

کم‌فضایی بین که مثل غنچه در گلزار دهر
همچو گل می‌پاشم از هم گر دلی وا می‌کنم

بی‌کسم چندان‌که جسم خویش می‌کاهم چو نی
همدمی تا از برای خویش پیدا می‌کنم

سربه‌زیرم از حیای او نه از وهم رقیب
کافر عشقم اگر از شاه پروا می‌کنم

می‌دهم دل تا بگیرم زلف در بازار حسن
مصحفی آورده با زنّار سودا می‌کنم

گرچه هستم از تهی‌دستان ولی همچون حباب
خویش را از یک نفس واصل به دریا می‌کنم

چون ز شیخان ریایی مطلبی حاصل نشد
بعد از این قصاب در میخانه مأوا می‌کنم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۳۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.