۲۰۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۴۸

کارم ز عقل راست نشد بر جنون زدم
سنگی به شیشه فلک واژگون زدم

رنگین نشد ز گریه مردانه چهره‌ام
پیمانه را ز میکده دل به خون زدم

بنیاد هستی‌ام ز نگاهی به باد رفت
تا چون حباب خیمه به دریای خون زدم

برخواستم ز آتش شوق تو چون سپند
گرم آن‌چنان که نعره ندانم که چون زدم

قصاب برنخاست صدا از یک آشنا
چندان که حلقه بر در دنیا دون زدم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۴۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.