۱۹۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۵۶

زنم گردم غبار خاطر دلدار می‌گردم
شوم گر طوطی این آیینه را زنگار می‌گردم

میان ما و جانان آشنایی نیست بی نسبت
به هر رنگی که آن گل می‌شود من خار می‌گردم

ز یک افسانه در خوابیم اما از ره وحشت
به هر کس پا زند ایام من بیدار می‌گردم

مرا سرگشتگی برجاست تا در دل مکان داری
نفس تا هست بر گرد تو چون پرگار می‌گردم

به خاک افتاده چون آب روان قصاب در گلشن
به گرد قامت آن سرو خوش رفتار می‌گردم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۵۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۵۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.