۱۷۶ بار خوانده شده
ترک سر ناگفته دل بر مهر جانان بستهای
نیستی عاشق چرا بر خویش بهتان بستهای
سعی کن ای دیده تا پیدا کنی سرچشمهای
چون صدف دل را چرا بر ابر نیسان بستهای
هیچکس از سحر چشمت سر نمیآرد برون
از نگاهی راه بر گبر و مسلمان بستهای
منزل جمعیت آسایش دلها است این
چیست این تهمت که بر زلف پریشان بستهای
در لبت موج تبسم بخیه دلهای ما است
خون چندین زخم از گرد نمکدان بستهای
صید دام افتاده را صیاد بندد بال و پر
حیرتی دارم که چونم رشته بر جان بستهای
کی فراموشت کنم ای جان گره بگشا ز زلف
از چهام این رشته بر انگشت نسیان بستهای
گوسفند تو است قصاب از نظر نندازیش
تربیت کن بهترش چون خویش قربان بستهای
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
نیستی عاشق چرا بر خویش بهتان بستهای
سعی کن ای دیده تا پیدا کنی سرچشمهای
چون صدف دل را چرا بر ابر نیسان بستهای
هیچکس از سحر چشمت سر نمیآرد برون
از نگاهی راه بر گبر و مسلمان بستهای
منزل جمعیت آسایش دلها است این
چیست این تهمت که بر زلف پریشان بستهای
در لبت موج تبسم بخیه دلهای ما است
خون چندین زخم از گرد نمکدان بستهای
صید دام افتاده را صیاد بندد بال و پر
حیرتی دارم که چونم رشته بر جان بستهای
کی فراموشت کنم ای جان گره بگشا ز زلف
از چهام این رشته بر انگشت نسیان بستهای
گوسفند تو است قصاب از نظر نندازیش
تربیت کن بهترش چون خویش قربان بستهای
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۸۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۸۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.