۱۸۳ بار خوانده شده
رخ نمودی عاشقم کردی گذشتی یار هی
مردم از درد جدایی رحمی ای دلدار هی
ای طبیب من چو انصاف است، بیرحمی چرا
میتوان یک بار آمد بر سر بیمار هی
بعد مردن بر مزارم بگذر ای سرو روان
زندهام کن باز از یک جلوه رفتار هی
میکنی بر رغم من با غیر الفت شرم دار
عاقبت خواهی پشیمان گشت از این کردار هی
عزل و نصب حسن و خوبی پنج روزی بیش نیست
زود خواهی کرد از این کرده استغفار هی
آنچه با ما کرده در خوابی ز خویش آگه نهای
میشوی آخر از این خواب گران بیدار هی
گفتهات بیجا بود قصاب و کردارت خطا
داد از این گفتار و صد فریاد از این کردار هی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
مردم از درد جدایی رحمی ای دلدار هی
ای طبیب من چو انصاف است، بیرحمی چرا
میتوان یک بار آمد بر سر بیمار هی
بعد مردن بر مزارم بگذر ای سرو روان
زندهام کن باز از یک جلوه رفتار هی
میکنی بر رغم من با غیر الفت شرم دار
عاقبت خواهی پشیمان گشت از این کردار هی
عزل و نصب حسن و خوبی پنج روزی بیش نیست
زود خواهی کرد از این کرده استغفار هی
آنچه با ما کرده در خوابی ز خویش آگه نهای
میشوی آخر از این خواب گران بیدار هی
گفتهات بیجا بود قصاب و کردارت خطا
داد از این گفتار و صد فریاد از این کردار هی
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۹۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۹۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.