۱۷۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۹۷

یاد ما هرگز نکردی یار هی
رفت کار از دست و دست از کار هی

چند سوزم ز آتش دل روز و شب
بیش از این طاقت ندارم یار هی

از غمت ای ترک آتش‌خو مرا
دیده گریان است و دل خون‌بار هی

چند نالم همچو بلبل در فراق
روی بنمای ای گل بی‌خار هی

شرح هجران چون بیان سازم که نیست
در زبانم قوّت گفتار هی

هرچه گفتی محض باطل بوده است
شرم کن قصاب از این گفتار هی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۹۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۹۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.