۲۱۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۰۷

بینا نیم آن لحظه که با ما تو نباشی
بی دیده‌ام آن روز که پیدا تو نباشی

ای پادشه کون و مکان در دو جهان نیست
یک سر که در آن مایه سودا تو نباشی

در ارض و سما کرده بسی سیر و ندیدیم
یک ذرّه کز آن ذرّه هویدا تو نباشی

در کعبه و بتخانه به هر جا که گذشتیم
جایی نرسیدیم که آنجا تو نباشی

ویران شود این خانه ز سیلاب حوادث
ای وای اگر مونس دل‌ها تو نباشی

بی بانگ تو دیگر نگشایم در دل را
هر چند که گویند مبادا تو نباشی

ای دوست در این بحر خطرناک چه سازم
آن لحظه که فریادرس ما تو نباشی

جهدی کن و از گریه گلابی به کف آور
ای دیده مثال گل زیبا تو نباشی

قصاب رفیقی چو غمش در دو جهان نیست
جهدی که در این بادیه تنها تو نباشی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۰۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۰۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.