۱۸۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰ - ایضاً فی رثاء المظلوم علیه السلام

در جهان نشنیده ام تا بود این چرخ کبود
کز سلیمان اهرمن انگشت و انگشتر ربود

دست بیداد فلک دستی جدا کرد از بدن
کز نهاد عالم امکان بر آمد داد و دود

از پی دیدار جانان کرد نقد جان نثار
وه چه جانی! یعنی اندر گنج هستی هرچه بود

کرد قربانی جوانی را که چشم عقل پیر
چشمۀ خون در عزای جانگزای او گشود

مادر گیتی چنان در ماتم او ناله کرد
تا که کر شد گوش گردون از نوای رودرود

داد بهر جرعه ای از آب دری آبدار
در کنار آب دریا، آه از این سودا و سود

قاب قوسین عروجش بود بر اوج سنان
شد باو ادنی روان چون در تنور آمد فرود

از سر نی شاهد بزم حقیقت زد چه سر
گمرهان را جلوۀ شمع طریقت می نمود

سر به نی لیکن ز سرّ عشق جانانش بلب
نغمه ای کان نغمه در مزمار داودی نبود

دیر ترسا را گهی روشن تر از خورشید کرد
گاه پنداری مسیحا بود بردار جهود

با لب و دندان او جز چوب بیداد یزید
همدم دیگر ندانم! داد از این گفت و شنود

آنچه دید آن لعل لب از جور دوران کم نداشت
از چه چوب خیزران این نغمۀ دیگر فزود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹ - فی رثاء سید الشهداء سلام الله علیه
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱ - ایضاً فی رثائه علیه السلام
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.