۱۹۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۸

از عشق تو اندر تاب و تبم
وز شوق تو در وجد و طربم

از شمۀ لطف تو سلمانم
وز شعلۀ قهر تو بو لهبم

هندوی بت خال تو شدم
رسوای تو در عجم و عربم

با سر ره عشق تو می پویم
گر مانده شود پای طلبم

من بندۀ حلقه بگوش توام
جز این نبود حسب و نسبم

خود را بشمار غلامانت
می آورم، و دور از ادبم

ای شام غمم را صبح امید
بازآ که شود چون روز، شبم

از عشق تو سینه لبالب غم
وز شوق تو آمده جان بلبم

گر سوخته مفتقرت چه عجب
از خامی مدعیان عجبم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.