۱۷۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۶

ای روح روان تند مرو وامش رویدا
خلقی ز پیت واله و سرگشته و شیدا

ای یوسف حسن از رخ خود پرده مینداز
از بیم حسودان، فیکیدوا لک کیدا

صبح ازل از مشرق روی تو نمایان
شام ابد از مغرب موی تو هویدا

بی روت بود صبح من از شام سیه تر
وز ناله ام افتاده صدی العشق بصیدا

سودای تو هر چند که سود دو جهان است
شوری است بسر فاش کن سر سویدا

با ساز غمت عاشق بیچاره چه سازد
رازی است در این پرده نه پنهان و نه پیدا

تیری ز کمانخانۀ ابروی تو پر زد
جز مرغ دل غمزده ام لم یر صیدا

بی سلسله در بند بود مفتقر تو
زنجیر غمت اصبح للعاشق قیدا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.