۱۹۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۸

تجلی کرد یارم تا که گیتی را بیاراید
ولی چون نیک دیدم خویشتن را خواست بنماید

بجز آئینه رویش نه بیند روی نیکویش
که آن زیبنده صورت را جز این معنی نمی شاید

کدامین دیده را یارا که بیند آن دلارا
جمال یار را دیدن به چشم یار می باید

از آن زلف خم اندر خم بود کار جهان درهم
مگر مشاطۀ باد صبا زان طره بگشاید

گر آن هندوی عنبر سا مسلمان را کند ترسا
عجب نبود که بر اسلامش ایمانی بیفزاید

تعالی زان قد و بالا که زیر سایۀ سروش
بسی سرهای بی سامان بیاراید بیاساید

نیابد آبرو روئی که بر خاک رهش نبود
ندارد سروری آن سر که بر آن در نمی ساید

بیا تا جان سپارد مفتقر جانا به آسانی
که بی دیدار جانان جان من بر لب نمی آید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.