۲۰۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۳

من بناخن غم سینه می خراشم
فی المثل چه فرهاد کوه می تراشم

خاکساری تو کرده فرش راهم
غمگساری تو صاحب فراشم

گر ز دست جورت ناله ای بر آرم
بر سر جهانی خاک غم بپاشم

دور باش غیرت رانده آن چنانم
کز ره خیالت نیز دور باشم

ای لب و دهانت رشک چشمۀ نوش
چاره ای و رحمی زانکه ذو العطاشم

روی نازنینت بوی عنبرینت
راحت معادم عشرت معاشم

بند بندم از غم همچو نی بنالد
در هوای کویت بسکه در تلاشم

مفتقر ندارد جز کلافۀ لاف
این بود متاعم وین بود قماشم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.