۱۸۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۴

من بینوا ز بی برگ و بری اگر بمیرم
سر پر ز شور از خاک در تو بر نگیرم

ز کمند عشق هرگز نبود مرا گریزی
چکنم ز حلقۀ خم بخم تو ناگزیرم

بغلامیّ درت مفتخرم مرانم از در
که بجز در تو حاشا در دیگری پذیرم

من اگر بحلقۀ بندگیت بزیر بندم
نه عجب که باج از تاج کیان اگر بگیرم

من و ساز عشق تازهره بکف کمانچه گیرد
من و نغمه گرچه بهرام فلک زند به تیرم

من و نسخۀ جمال تو و دفتر خیالم
من و نقشۀ مثال تو و لوحۀ ضمیرم

شده سینه ام ز سینای غمت زناله چندان
که عجب نباشد ار عرش بنالد از نفیرم

به یکی نظاره ای کعبۀ حسن چاره ای کن
که بمستجار کوی تو هماره مستجریم

بهوای گلشن روی تو مفتقر جوانست
چکنم که طالع تیره ز غصه کرده پیرم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.