۲۰۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۳

اگر از درم در آئی تو چه طالع نکویان
بدهم به مژدگانی سر و جان بمژده گویان

تو اگرچه ناگزیری ز نصیحت من ای دوست
نبود مرا گریزی ز کمند مشگمویان

نه عجب از آنکه انگشت نمای خلق گردد
شده هر که شهرۀ شهر به عشق ماهرویان

من اگر بسر بپویم ره عشق را به همت
خجلم ز جان نثاری و ز رسم راه پویان

به امید وصل، مردانه بکوش تا بمیری
نه که چون زنان نشینی ز غم فراق، مویان

نه همین چه شمع بگدازی و با غمش بسازی
سزد آنکه سر ببازی به هوای لاله بویان

بگذر ز جامۀ تن چه پلید شد بیفکن
که نمی سزد نشستن به امید جامه شویان

ز پی تو مفتقر جست ز جوی زندگانی
که برد نصیبی از پیروی خدای جویان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.