۲۱۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۸

ای که بر اوج نه فلک دام هوس فکنده ای
بر لب بام یار من پر نزند پرنده ای

نبست براق عقل را ره برواق بزم او
رفته بوادی فنا رفرف هر رونده ای

بسته کمان ابروان راه خیال رهروان
ناز خدنگ غمزه اش بازوی هر زننده ای

بندۀ آن لب و دهان زندۀ جاودان بود
نیست یکیش عشق جز زندۀ یار زنده ای

بستۀ بند او بود رستۀ هر تعلقی
خستۀ درد او بود داروی هر گزنده ای

دشمن یوسف دلت گرگ طبیعت است و بس
نیست به نزد عارفان بدتر از آن درنده ای

چشمۀ نوش بایدت همت خضر می طلب
نیست زلال زندگی در خور هر رونده ای

مفتقرا متاب رو هیچ ز بند بندگی
جز به طریق بندگی خواجه نگشته بنده ای
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.