۱۵۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۶

دارم ای دوست ز بیداد تو فریاد بسی
چکنم چون نبود دادگر دادرسی

بخت آشفته نخفته است که گردد بیدار
مرده هرگز نشود زنده ببانگ جرسی

طبع، افسرده و دل مرده و تن آزرده
بار الها برسانم به مسیحا نفسی

ای به بازیچه ز اقلیم حقیقت شده دور
جهد کن تا که به مردان طریقت برسی

مرغ گلزار بهشتی تو، بزن بال و پری
تا بکی شیفتۀ دانه و آب و قفسی

طوطی عالم اسراری و شیرین گفتار
حیف باشد که تو با زاغ و زغن هم نفسی

تا بکی سر به گریبان طبیعت داری
چند در دامنۀ دام هوا و هوسی

مفتقر سایۀ سلطان هما را بطلب
ورنه در مرحلۀ عشق کم از خر مگسی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.