۱۶۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۵

اگر مشتاق جانانی مکن جانا گران جانی
در این ره سر نمی ارزد به یک ارزن ز ارزانی

حضیض چاه و اوج جاه با هم همعنان هستند
نمی گردد عزیز مصر جز صدیق زندانی

بجو سرچشمۀ حیوان اگر پای طلب داری
که همت خضر را بخشد نجات از طبع حیوانی

به آداب شریعت بند کن دیو طبیعت را
در اقلیم حقیقت چون چنین کردی سلیمانی

اگر مجنون لیلائی ترا آشفتگی باید
نیابی خاطر مجموع را جز در پریشانی

زنی گر تیشۀ مستی به بیخ ریشۀ هستی
توان گفتن که فرهاد لب شیرین دورانی

دُر اشک و عقیق خون بهای بادۀ گلگون
بود سیب زنخدان بهتر از یاقوت رمانی

بدانائی مناز ای دل که آن نقشی بود باطل
اگر محصول آن حاصل نباشد غیر نادانی

تو گر سودای گل داری چرا پس در پی خاری
و گر دیوانۀ یاری چرا پس یار دیوانی

بسیرت آدمی گاهی ملک باشد گهی حیوان
نه در هر صورت انسان بود معنای انسانی

اگر طوطی سخن راند که از وی آدمی ماند
ندارد باز همچون مفتقر لطف سخندانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.