۲۳۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵

ای سوخته ز آتش عشقت جگر مرا
وی برده درد عشق تو از خود بدر مرا

عشق تو چون قضای ازل خواهدم بکشت
معلوم شد ز عالم غیب این قدر مرا

عمرم گذشت و از تو خبر هم نیافتم
یا آنکه نیست در طلب از خود خبر مرا

لب خشکم از هوای تو ای جان و دیده تر
خود نیست در جهان به جز از خشک و تر مرا

روزیکه لشگر غم تو دل بتاختن
نبود بغیر عشق پناه دگر مرا

گر صد هزار ناوک محنت ز دست دوست
غیر از دل شکسته نباشد سپر مرا

دیوانه ام مرا ز نصیحت چه فایده
ناصح مده ز بهر خدا دردسر مرا

شیرینی و حلاوت شعرم غریب نیست
کز شکر لعل تست دهن پر شکر مرا

آه حسین در دلت ای جان اثر نکرد
با آنکه سوخت آتش آه سحر مرا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.