۲۲۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۱

روئی است روی دوست که هیچش نظیر نیست
زان رو به هیچ رویم از آن رو گزیر نیست

در عشق آن پری چه ملامت کنی مرا
دیوانه چون ز عقل نصیحت پذیر نیست

آن کس که داد دست ارادت به پیر عشق
هیچش خبر ز طعنه ی برنا و پیر نیست

دارم نظر به عارض خورشید منظری
کز ماه رو به جمله جهانش نظیر نیست

آزاد بنده که شود پای بند او
برگشته طالعی که در این دام اسیر نیست

دارم ضمیر روشن و رای منیر از آنک
جز مهر روی دوست مرا در ضمیر نیست

با تاب آفتاب رخش روز و شب مرا
حاجت به مهر انور و بدر منیر نیست

تا تا با دزد به طره عنبر فشان او
ما را هوای نکهت مشک و عبیر نیست

ای دوست دستگیر حسین شکسته را
کو را به جز تو هیچ کسی دستگیر نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.