۲۱۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۳

بیا که جان من از داغ انتظار بسوخت
دلم ز آتش هجرانت ای نگار بسوخت

قرار و صبر و دل و عقل بود مونس من
کنون ز آتش شوق تو هر چهار بسوخت

به حال من منگر زانکه خاطرت سوزد
از اینکه جان من خسته فکار بسوخت

مباد آنکه رسد دود غم به دامن گل
ز عندلیب ستمکش اگر هزار بسوخت

ز دور چرخ ندانم چه طالع است مرا
که کشت زار امیدم به نوبهار بسوخت

ز سوز سینه ی مجروح من نشد آگه
مگر کسیکه چو من از فراق یار بسوخت

در این دیار من از بهر یار معتکفم
وگرنه جان حسین اندرین دیار بسوخت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.