۲۱۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۷

اگر برد سوی دارالقرار ما را دوست
دلم قرار نگیرد در او مگر با دوست

مرا نه ملک جهان باید و نه باغ جنان
که نیست از دو جهانم مراد الا دوست

چنان به جان من آمیخت دوست از سر لطف
که نیست فرق ز جان عزیز من تا دوست

بدان مقام رسید اتحاد من با او
که باز می نشناسم که این منم یا دوست

ز دوست دیده ی بینا بجوی تا بینی
که هست در همه کائنات پیدا دوست

چه باک اگر همه عالم شوند دشمن ما
چو هست آن شه خوبان عهد با ما دوست

میان ما و تو جز صلح نیست ای زاهد
تو را نعیم ریاض بهشت و ما را دوست

حسین اگر همه خویشان شوند بیگانه
به جان دوست که ما را بس است تنها دوست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.