۱۵۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۵

مرا ز مدرسه عشقت بخانقاه کشید
بصدر صفه دولت ز پایگاه کشید

حدیث آتش عشقم مگر رسید به نی
که نی ز سوز درون صد هزار آه کشید

دلم چو پای ارادت نهاد در ره عشق
نخست دست تمنا ز مال و جاه کشید

کسی که بدرقه اش عشق شد بکعبه وصل
نه خوف بادیه دید و نه رنج راه کشید

شکست لشکر صبر و گریخت شحنه عقل
چو در دیار دلم عشق تو سپاه کشید

رخت بدعوی خونم نوشت خط آنگاه
دو ترک کافر سرمست را گواه کشید

تن نزار من زار شد هلاک از غم
که بار کوه نیارم به برگ کاه کشید

چه غم ز سرزنش یار و طعنه اغیار
مرا که سایه لطف تو در پناه کشید

اگر گناه بود سر بپایت افکندن
حسین دست نخواهد از این گناه کشید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.